کودک عشق فوتبالی و این نامدیران
کودک عشق فوتبالی و این نامدیران
آنچه بهگونهای طنز و طعنهوار تحتعنوان همایش مدیران لیگ برتری در پی میآید، اشاراتی است بر این واقعیت که غالب مدیران فوتبال کشور:
۱- اهل فوتبال و از جنس فوتبال نیستند ۲- سواد فوتبالی و آشناییشان با الفبای فوتبال و اطلاعات عمومی ویژه فوتبال بسیار پایین است و
3- عمده تبحرشان – جدا از تعمیم و تشدید نابهنجاریها در جامعه فوتبال و متن و حاشیه مستطیل سبزـ بازمیگردد به زمینهسازیها و کانالهای ارتباطیشان بهمنظور دستیابی به سرمایه و امکانات مادی برای باشگاهها تا از این طریق و بهانضمام یکسری ورودی-خروجیها؛ سرریزی احساسات و بروز اعتراضات از سوی تماشاگران – حداقل منتقد و فعال را- بر علیه روزمرهگیهای مدیریتی و فقدان مدیریتی استراتژیک و چشماندازی پویا بهتعویق بیندازند.
نظر به پخش مستقیم همایش مدیران لیگ برتری، خیل شیفتگان فوتبالی و در صدرشان «کودکی عشق فوتبالی» مشغول تماشای همایش بودند. مجری همایش ضمن خوشامدگویی به حضار و ابراز امیدواری در هرچه پربارتر برگزارشدن دوره جدید لیگ برتر از آقای «ر» بهعنوان مدیر باشگاه «پ» برای سخنرانی دعوت کرد. {کودک عشق فوتبالی با خود گفت مگه دورههای پیشین لیگ برتر پربار بود که این دوره پربارتر باشه؟!}
آقای ر: بسمهتعالی … همانطور که بهکرّات گفتم، در این بیش از سه دهه هر مسئولیتی رو که بهم دادند قبول کردم! {کودک عشق فوتبالی گفت خُب مشکل دقیقاً همینه دیگه!} میکوشیم و در پی آنیم که فوتبال جهانی به محوریت ما بچرخه! و اصلاً چه معنا داره که قطر بشه میزبان جام جهانی؟! {کودک عشق فوتبالی آهی کشید و رو به آقای ر خواند:
نقش تو چون آینه بنمود راست
خودشکن آیینه شکستن خطاست
سخنران بعدی آقای «ف» بود بهعنوان مدیر باشگاه «ا». وی ضمن اشاره به حضورش در دوره مدیریت فوتبال در آلمان گفت: نقطهضعف اصلی ما مدیران ناشی میشه از عدم خودباوریمون! وجهتمایز همین بوندسلیگا با لیگ برتر ما صرفاً برمیگرده به کیفیت متفاوت استادیومهای دو کشور! وگرنه منِ نوعی که چیزی کم ندارم از فرانتس بکن بائر! و امثالهم! {در این هنگام کودک عشق فوتبالی که از خنده رودهبر شده بود با خود گفت: خداییش دروغ هرچی بزرگتر باورپذیرتر!}
آقای ف ادامه داد «کل یوم!» در این دوره مدیریتی که در کمپی در حاشیه رودخانه تایمز آلمان! برگزار شد {کودک عشق فوتبالی داد زد مهندس! حتماً منظورت رودخانه راینه!} محور عمده مباحث معطوف به چرخش درست نخبگان در ساختار و سطوح مدیریتی بود و در دل مکاتب فوتبال هر کشور چون: آرارات و شاهین و پاس و صنعت نفت و ملوان در ایران. {کودک عشق فوتبالی که خنده مستانهای بر لب داشت گفت: امری که در فوتبال ایران به یمن وجود شماها کاملاً نهادینهشده است!} در پایان آقای ف گفت امیدوارم کل یوم! با تلاش خللناپذیرمان دوباره فوتبال ایران را به دوران اوجش در دهههای ۷۰ و ۶۰ بازگردانیم. {که کودک عشق فوتبالی درحالیکه انگشتش را به نشانه دعوت به سکوت روی بینیاش گرفته بود، گفت: {مغلطه نفرمایید، اوج فوتبال ایران حدفاصل سالهای ۱۹۸۱-۱۹۷۰ و دهه ۱۳۵۰ خورشیدی بود.}
نوبت رسید به آقای «د» از باشگاه «م». وی با ارائه فیلمی مستند به امتزاج هویت اجتماعی اهالی این شهر بندری با شناسنامه و روند حرکتی این تیم پرداخت؛ با تأکید بر این نکته که ما ملزمیم از پتانسیلهای بومی به بهترین نحو در زمینه توسعه فوتبال در منطقه و نتیجتاً سالمسازی اجتماع بهره ببریم …
{کودک عشق فوتبالی خشمگین شد و داد زد چی میگی؟ طی این مدت که اونجا بودی دقیقاً برخلاف این حرفت عمل کردی و با بیاعتنایی محض به تیمهای پایه و استعدادها، به امثال بادامکیهای ازهمهجارانده و مانده میدان دادی}… و واپسین سخنران مدیر تیم «ت» بود که طی مقالهای با نام «نقش خطیر مدیران فوتبال باشگاهی در فرونشاندن معضلاتی چون: رانتخواری، اعتیاد، طلاق، موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی…! و فرار مغزها!» به تبیین نقش اجتماعی مهم ستارگان فوتبال دنیا پرداخت و افزود: از دیرباز فوتبال آرژانتین با روژه میلاها! برزیل با کارلوس والدراماها! ایتالیا با آنتونی زوبی زارتاها! و…همواره برای خود یک تعهد و وظیفه اجتماعی قائل بودهاند…
{کودک عشق فوتبالی که از اینهمه معارف فوتبالی! هاجوواج مانده بود، دلتنگتر از همیشه نگاهی انداخت بهعکس زیبایی از شادروان سیروس قایقران که به دیوار اتاق خود چسبانده بود و زل زد به سیروس و خواند:
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی…}
کودک عشق فوتبالی لبریز غیض، تلویزیون را خاموش کرد و درحالیکه قاطعانه با خود میگفت «با همه تعلقخاطرم به فوتبال، هرگز و تحت هیچ شرایطی، صرفاً تماشاگری منفعل و مستحیل در دریای پرهیجان فوتبال نبوده و نخواهم بود»، لباس ورزش به تن کرد و کتانی به پا رفت به دل همه کوچههای خاکی و پرخاطره سالهای دور که حال بهجای انبوه دیدارها و احترامها میان هممحلیها و همسایگان، یا اتوبان آنها را با خاک یکسان کرده بود و یا لبریز اتومبیلها بودند و حیوانات خانگی و هیجانات کاذب و کلیشههایی یکی از دیگری بیروحتر …
کودک عشق فوتبالی با توپ دولای پلاستیکی پرخاطره و دروازه کوچک و هممحلیها بساط عشق فوتبال را گسترد و بچهها غرق شوق و صفا، ضیافت گلکوچک خود را «مدیریت» کردند و «طاق دروازه توهمات» را به تسخیر همدلی، صداقت و بغلپاهای ساده و دقیق و بیرونپاهای زیبا و مهارناشدنی خویش درآوردند … تا باد چنین بادا …
بندرانزلی ـ سروش ملت پرست