تأملاتی فلسفی در باب عشق “تجمیع قسمتهای مختلف”
فهرست عناوین
طلیعه
مطلب تاملاتی فلسفی در باب عشق توسط رسانۀ اطلس فارسی در چند بخش منتشر می شود و در این سلسله بحثها، هدف ارائه یک سیستم فلسفی کامل و جامع از عشق نیست، بلکه آنچه به ذهن نویسنده این سطور خطور کرده بر سفیدی کاغذ درآمده. این تأملات، تاملاتی ست در کشاکش فلسفه و روانکاوی؛ به امید آنکه برای جویندگان حقیقت عشق، مفید باشد.
در ابتدا چهار نکته به صورت اشاره ای گفته می شود سپس وارد مبحث اصلی می شویم:
- عاشق و معشوق اعم از رابط و مربوط است؛ عشق میتواند در جدایی و در سکوت و خاموشی عاشق صورت بگیرد اما رابطه عاشقانه، با زبان و گفتن موجود میشود.
- عشق در هر صورت برای پر کردن شکاف درون اختگی نمادین است اما آن شکاف پر نمیگردد.
- عشق متعلق به امر والاست نه زیبا از این رو ورای بُهت و حیرت عشق از معشوقش، میرود.
- پل وینسیگورا در مقاله پارادوکس های عشق مینویسد: « زن به عنوان یک سمپتوم فقط بسته شدن ناخودآگاه را فراهم میکند. بدین گونه است که باید این اظهار نظر لکان را درک کرد که برای پی بردن به ارزش یک مرد باید به زن او نگاه کرد. ۸این به معنای آن نیست که مرد شبیه زن به نظر میرسد، بلکه زن در بعد واقع، روش ویژه مرد را در لذت بردن [jouir] از ناخودآگاهش بازنمایی میکند. مرد فکر میکند که زن میخواهد چیزی در مورد آن بگوید، که او میخواهد زن را همانند یک سمپتوم رمزگشایی کند، همانگونه که لکان در مورد سمپتوم میگوید، اما زن ناگشوده باقی میماند، یک نقطه تعلیق، یک سؤال در مورد اینکه رابطه جنسی وجود ندارد. «زن چه میخواهد؟» سؤالی است که مرد از آن آویزان است»
زاویه دید مخالف/پارالاکس عاشقی
در مفهوم پارالاکس ژیژک، آنچه قابل توجه هست، جابجایی منظر دید شیئ هست که همان شیئ که در خارج وجود دارد از دو وضعیت یا نقطهی دید مختلف دیده میشود.
این اختلاف دید، شکافی سوبژکتیو را ایجاد میکند و شکاف در دیدگاهها را به همراه دارد. شکافِ در پارالاکس، شکافیست بین دو نقطه که هیچ امکانی برای سنتز بینشان ممکن نیست.
این مسأله در رابطه عاشقانه که عاشق همزمان معشوق هست و به عبارتی سوژه عاشقی همزمان ابژهی عشق هست، شگفتانگیزتر جلوه میکند، به گفته ژیژک: «هر تغییر معرفتشناختیای در نقطهی دید سوژه بازتابدهندهی تغییری هستیشناسانه درونِ خودِ ابژه است، یا به زبانِ لاکانی نگاههای خیرهی سوژه همواره/ همیشه در درکِ اُبژه از خودش محاط شده و اُبژه در نقطهی کور خود پوشیده شده و اینکه: در اُبژه چیزی ورا و بیش از خودش موجود است، نقطهای که از آن اُبژه نگاهِ خیره را بازمیگرداند» که این وضعیت در رابطه عاشقانه، جلوهگاه بس باشکوهیست زیرا که ابژه یعنی معشوق دیگر یک موجود ناآگاه نیست و به سوژه خود (عاشق) علاقه مفرط دارد که در همان حال سوژهگی خود را نیز داراست.
در این دید و بازدید، شکافی سوبژکتیو $ درون هر دو شخص پیدا میشود و با آگاهی از این تضاد هستیشناسانه به ناممکن بودن اتصال تام و تمامشان پیمیبرند و با دیدن اشیاء از منظر مخالف یعنی معشوق، منظر دید خود را شکاف میدهند و توسعه میبخشند.
تأملاتی فلسفی در باب عشق؛ عشق و سکسوالیته
جوهر عشق بر مبنای سکسوالیته هست.
عشق تا زمانی که بشود داخل آن چیزی گفت و شنود، تا زمانی که دو طرف، گفتوگو و تبادل میکنند، وجود دارد.
این دال و مدلولها هستند که عشق را میسازند و عشق متعلق به زبان است و زبان، عشق را به وجود میآورد. از این جهت، عشق کاملاً سوبژکتیو هست گرچه میتواند تبعات ابژکتیوی را به همراه داشته باشد چون طرفین، در قلمرو جامعه زیست میکنند که این رابطه میتواند تبعات اجتماعی واقعی را برایشان به همراه داشته باشد مانند تشکیل خانواده و اتفاقاتی که بعد از این به صورت عینی در سطح جامعه برای آنها رخ میدهد.
زمانی که فکر کردن (که آنهم با زبان صورت میگیرد) درباره معشوق به بنبست رسید و «بزرگ دیگری» یعنی معشوق، معطوف به فکر عاشق نبود و عاشق (سابق) درگیر معشوق (سابق) نبود، دیگر عشق وجود ندارد.
عشق در ساحت سوژهگی رخ میدهد و این اپراتور و عملکرد مداوم خلاقانه است که عشق را پایدار میکند. این پایستگی در عشق با گفتوگو میان دو طرف صورت میگیرد. هنگامی که بیداریهایی که در ارتباط عاشقانه رخ میدهد، تمام بشود و تبادل زبانی و نمادینی بینشان صورت نگیرد و چیزی درونشان متلاشی نشود تا شکوفا گردد، دیگر رابطهی عاشقانه وجود ندارد و اینجاست که رابطه از بین رفته و به چیزهایی مانند عمل جنسی یا همزیستی مسالمتآمیز، تقلیل پیدا میکند.
عشق در ویرانی و تلاشِ سوژهی عاشق صورت میگیرد و سوژه در وضعیت عشق، معلّق است و این تعلیق، سائق پرنیروی عاشق به ادامهی رابطه میشود و اگر زمانی رسید که همه چیز ازپیش معین بود و تکرار مداوم داشت، رابطه از بین رفته است.
شکاف و نیازی که فرد درون خودش به عشق احساس میکند او را به سمت وضعیت بالفعل عشق میبرد و فرد را مستعد عشق میکند. پس ممکن است شخص در ابتدا این خلأ را درون خود احساس کند و سپس به دنبال پر کردن این خلأ توسط «دیگری بزرگ» (معشوق) برود یا در دیداری تکین، این احساس درونش ایجاد شود و او را به سمت «دیگری بزرگ» بکشاند.
این شکاف، با سکسوالیته سروکار دارد و این سائق جنسی درسرتاسر رابطه، نمایان است اما به صورت عریان و بیواسطه نمایان نمیشود و بلکه در هنگام انتقال دالها، متبلور است و همه چیز در رابطه عاشقانه، سکسی هست در عین حال که کاملن آشکار نیست. سکس پنهان شده در درون دو طرف، آنها را به ادامهی انتقال و مبادله و خودشکوفایی رابطه، میکشاند.
سکس، متعلق به بدنی که جوهرِ ارتباط عاشقانه هست، میباشد گرچه برای عاشق بودن کافی نیست زیرا آنچه که عشق را متعین میکند، سوژهگی دو طرف است که در انتقال -گفتگو و ساحت زبانی-نمادین، به دست میآید.
پس با دو مقوله «جوهر و سوژه» در عشق سروکار داریم. این جوهر و سوژه در رابطه عاطفی، درهم تنیده میشوند و در تمام تبادلات نمادین دو طرف، وجود دارد و هر تبادلی میان آن دو، خاستگاه جوهری و سوژهگی دارد.
ازاینجا، میرسیم به یک ماتریالیزم در عشق؛ پارهگی و شکافی سکسوال و مادی در دورن عاشق هنگام برخوردش با معشوق احساس میشود و عاشق در صدد پر کردن این شکاف درونی خود توسط معشوق برمیآید و این ماتریالیزم عاشقی بیانگر قسمتی از وضعیت عشق میباشد در کنار سوژهگی دیالکتیکی که تبادل نمادین را داراست.
عشق فردی، همانطور که در روانکاوی هم بر آن اصرار شده، گرد سکسوآلیته میگردد؛ لذا این عشقی که ما دربارهاش صحبت میکنیم، وابسته به سکسوآلیته است و از این بابت است که میان دو فرد بایستی گرایش جنسیای حاکم باشد؛ چه دگرجنسگرا باشند چه غیردگرجنسگرا.
از اینرو متوجه میشویم آگاهی عاشقانه با امر سکسوآل گره خورده است و این درهمتنیدهگی سکس و آگاهی است که ما را به آگاهی عاشقانه میرساند و عاشق و معشوق در کشاکش جنسی، به همدیگر معنا میبخشند.
ممکن است امر سکسوال در همان تخیل و ذهن باقی بماند اما در تلازمش با بدن مردانه و زنانه است که عاشق و معشوق را میتواند تا حدی بهمدیگر نزدیک کند. گرچه این نزدیکی سکسی، طلیعهی آگاهی عاشقانه است و رابطه جنسی یک رابطه تمام وکمال محسوب نمیشود. دو طرف در این رابطه آمادهی رویدادی تازه میشوند به نام عشق. و بعد از این است که عشق وارد گذرگاههای طوفانی خود میگردد؛ عشق در مسیر دیالکتیک ثبوت و سَیّالیّت حرکت میکند.
یک معشوق ثابت (Constant) وجود دارد اما با رفتارهای متغیّر (Variable) که این تغیّر و عدم روزمرهگی، لازمهی به تکامل رساندن عشق است.
عاشق و معشوق در رفت و برگشتها، در موفقیت و شکستهایی که در این ارتباط دو سویه به دست میآورند، در نهایت پویشی را طِیّ میکنند که در بهشتهای دیالکتیک عاشقی، نهفته است.
عشق امر «بودنی» نیست، یعنی با ارتباط ثابت عاشق و معشوق سروکار ندارد به این صورت که امری بدون تغییر تلقی شود بلکه عشق «شدنی» هست و دائما باید حرکت و تغییر کند و اِحیا گردد و اساس دیالکتیک با «شدن» و «صیرورت» (دگرگونی) سروکار دارد.
عشق در یک مفهوم پارادوکسیکال قرار گرفته؛ در عین این دو طرف دَرهَمتنیده شدهاند، در ادامه حرکت ارتباطیشان با تضادهایشان مواجه میشوند و این تضادهای قابل حَل هست که منجر به جذابیت رابطه و پویش دیالکتیکِ مثبت عشق میشود.
البته حَل تضادهای دیالکتیک عاشقانه، با حل معادلات ریاضی تفاوت دارد زیرا در دیالکتیک عاشقانه، نتیجهی حَل تضاد منجر به یک مورد مشخص (مثل یک عدد مشخص؛ ۴) نمیشود بلکه منظور از حَلّ شدن، وجود ارتباط میان متغیرهای عاشقی است و اینچنین نیست که بین تضادها، بیگانگی و عدم تناسب وجود داشته باشد.
در عشق، ارتباط تضادها، دائما ادامه دارد؛ در عین حَل شدن تضاد اول، همزمان تضادهایی دیگر به وجود آمده یا میآید که عاشق و معشوق با حَلّ آن مواجه میشوند و این دو فرد، امر متناهی را با میل به نامتناهی عوض میکنند و پویایی کمال آنها، ادامه دارد.
البته اگر این تضادها قابل حل نباشد میتوان گفت دیگر رابطه به پایان میرسد و رابطه دیالکتیکی بین آنان قطع و یا تبدیل به دیالکتیک منفی میگردد.
با توجه به «چهار مقوله بنیادی روانکاوی» لَکان، میتوان از آن برای مقوله عشق استفاده[۱] کرد و تا حدی برای عشق پایدار عاطفی، شِمایی ترسیم کرد. این چهار مورد عبارت است از: ناخودآگاه، سائق، انتقال و تکرار. چیزی در رابطه، تکرار دائمی نمی گردد و افراد خودشان را باهم بازمیسازند و اجبار به تکرار رابطه یعنی اینکه دوام ارتباط به یک اجباری برگردد و رابطه به صورت خودجوش و خودپو، دوام نداشته باشد، شکسته شدن و گسست رابطه را می رساند.
عشق هیچ سرسازگاری با انضباط ندارد و در راستای تراوشات ناخودآگاه (رویا، لغزش زبانی و رفتاری، بذلهگویی و سمپتوم) حرکت میکند و انتقال بین عاشق و معشوق را شکل میدهد. از این جهت فرد در رابطه، از طرفی معشوق یعنی آنالیست است و از طرفی عاشق است یعنی آنالیزان. هم میخواهد به دال دیگری، وجود و معنا بدهد هم میخواهد دال خودش توسط او معنا شود. اینجاست که رابطه کاملا، دو سویه و دیالکتیکی میشود و البته دشوارِ لذتبخش. سوژهی عاشق دراین فرایند تراشیده میشود و خودش را در وضعیتی که دارد، پیدا میکند.
تأملاتی فلسفی در باب عشق عشق و سکسوالیته
[۱] استفاده کردن به غیر از روانکاوانه کردن کامل رابطهی عاشقانه است.
تاملاتی فلسفی در باب عشق؛ حل معادله دو مجهولی عشق
ارتباط، شرط لازم رابطهی عاشقانه هست اما شرط کافی نیست و آنچه که منجر به عشق میشود، انتقال است نه ارتباط.
انتقال X (معشوق) از موضعی خنثی و بیتفاوت به موضعی سوگیرانه، رخنه کننده و شکاف دهنده.
این وجه انتقال هست که دوستی را از عشق متمایز میکند. در دوستی، دیگری یعنی x (با حرف کوچک) انتقالی که در وجود y (با حرف کوچک) پیدا میکند، انتقالی درگیرانه، شکاف دهنده و متلاشی کننده در درون y نیست و برای همین است که در دوستی، دیگری یعنی x با بزرگ دیگری در عشق یعنی X متفاوت است.
این X (معشوق) به دلیل انتقالی که در درون y (عاشق) پیدا کرده به جایگاه خاصی در دریافت ناخودآگاه y دست پیدا میکند و عشق مانند رویا، ناخودآگاه را بیرون میریزد و به معرفت y نسبت به ابعاد وجودیاش غنا میبخشد.
X به دلیل همین جایگاهی که درونش ایستاده، درگیریای را درون او ایجاد میکند که به رنج و درد او منجر میشود و همین رنجی که در تقابل با X در درون y پیدا میشود، معنای عشق را متبلور میکند و لذتی وافر از این رنج، نصیبش میشود و عشق در همین رنجوری، بُرٌندگی، شکاف و ویرانیای که X درون y ایجاد میکند، معنا میشود و همین رخداد نیز دو طرفه میتواند شکل بگیرد و y (عاشق) نیز به Y (معشوق)ی برای X تبدیل شود تا امر عشق به دیالکتیک عاشقی مبدل گردد.
این انتقال معلول سه علت متفاوت اما در همتنیده میتواند باشد یعنی عاشقی از این سهتا به وجود میآید: ۱) جذابیت جنسی، ۲) تعلق خاطر و وابستگی، ۳) ارزشهای درونی-انسانی طرف مقابل.
پس رابطهای که یکی از اینها داخلش نباشد شامل عشق نمیشود و به همین خاطر دوستی دو زن یا دو مرد غیر همجنسگرا هر چقدر هم شدید باشد را نمیتوان عشق خواند.
وجه انتقال مولود فرایند ارتباط هست و خودش یکدفعه و بدون هیچ پیشزمینهی ارتباطیای به وجود نمیآید، حالا این ارتباط ممکن است درجات مختلفی داشته باشد، از یک دیدار یکطرفه یا آشنایی ساده تا دوستیهای بزرگتر.
تفاوت عشق و دوستی هم در همین هست، دوستی مولود رابطه دو طرفه هست و نمیتواند یکی دوست باشد و دیگری نباشد اما در امر عاشقی، ارتباط یکطرفه برای صدق لفظ «عشق» کافیست.
نویسنده: مجتبی اسلامی
پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو شورای نویسندگان رسانه مددکاری اجتماعی ایرانیان