کژکارکردی رسانهها در فوتبال باشگاهی
کژکارکردی رسانهها در فوتبال باشگاهی
گاه به عبارات نغزی برمیخوریم که از بسیاری همایشها، جلسات و مطالب زرد و سخیف مندرج در رسانهها و مطبوعات عمیقتر و مفیدتر مینماید. کارل مارکس در عبارتی بینظیر و بسیار واقعگرایانه میگوید: «ما آنگونه که زندگی میکنیم، فکر میکنیم و آنگونه که فکر میکنیم زندگی نمیکنیم» و چهارچوب زندگی روزمره و واقعیات اجتماعی ـ زیستی را تعیینکننده نوع و جنس اندیشهورزی میداند و والتر لیپمن ـ روزنامهنگار و نظریهپرداز امریکایی ـ در عبارتی که ارتباط مستقیم مییابد با این مقاله بیان میدارد:
«وقتی همه ما یکجور میاندیشیم، هیچیک از ما نمیاندیشد»؛ واقعیتی که بازگوکننده تأثیرات مخرب تبلیغات کذایی در فوتبال باشگاهی کشور و پیامدش گرایشهای تودهوار بهویژه نسبت به تیمهای سرخابی است.
فوتبال بهعنوان یکی از پدیدههای مدرن اجتماعی، قطعاً تأثیرـ تأثرات متقابل و متفاوت در هر یک از جوامع، فرهنگها و روحیات اجتماعی غالب داشته است و از این حیث دامنه تعمیم و نفوذ اجتماعیاش تابعی مطلق میشود از موارد یادشده و به پیوستشان رسانهها و دستگاههای تبلیغاتی که در زمینه بزرگنمایی فوتبال و واقعیات فوتبالی و سمتوسودادن علایق و گرایشهای فوتبالی توده مردم نقشآفرین بوده و هستند.
به این موارد توجه کنید: مجری خطاب به خواننده، نوازنده، بازیگر، آشپز، نابغه، کفاش، نقاش و…: «تا یادم نرفته سؤالی را بپرسم که قطعاً سؤال خیلی از بینندگان و شنوندگانِ؟! راستی شما قرمزته یا آبیته؟»… عاقد خطاب به عروس ـ داماد در آستانه اقامه خطبه عقد: (خُب بهسلامتی، شما قرمزته یا آبیته؟!) … خبرنگار خطاب به مجرم محکوم به حبس: (حالا با همه این تفاسیر، بگو ببینیم آبیته یا قرمزته؟!) … و
استمرار ادبیات و گزارههایی چنین روتین و سطحی که نه بهعنوان سوژه؛ بلکه حربه و ابزار تبلیغی بسیار مؤثری است که در خلاء اراده و تفکر مستقل، با بمباران ذهنی رسانهها در آستانه هنجار و قاعدهای عمومی تلقیشدن قرار دارد و جالب آنکه فشار تبلیغاتی و حمایت یکسویه از سرخابی به حدی بوده و هست که بسیاری غیرفوتبالیها نیز صرفاً در تبعیت از نوعی «مُدوارگی حامی سرخابیبودن» و شبهپرستیژ و هیاهوهای پیرامونی، خود را وارد هیجانات خنثی حمایت از سرخابی ساخته و میسازند و رسانهها نیز کماکان با سوءاستفاده از گرایشهایی چنین تودهوار و پیشبینیپذیر، با کمترین سرمایهگذاری و به راحتترین شیوه ممکن، بیشترین منافع مادی را از آن خود میسازند و نامش را میگذارند همراهی با علایق عمومی!
چنان مینماید که اگر شخصی علاقهمندیهایش به فوتبال و فوتبال باشگاهی را در فضایی فراتر از سرخابی دنبال کند، بهتعبیری از دایره فوتبال و اجتماع به دور است!
آنگونه که از سوی تئوریسینها و نظریهپردازان علوم اجتماعی مطرحشده، «قطببندی» و در ادامه «قطبگرایی» یکی از مؤثرترین شگردها و ترفندهایی بوده است که مطابق با آن ـ حال در این موضوع موردبحث، تحت لوای فوتبال ـ با تقسیمبندی و تجزیه جوامع بزرگ شهری به ۲ گروه عمده طرفداران تیم الف و ب، مثلاً اورتون و لیورپول در شهر بندری لیورپول انگلستان و آث میلان و اینترمیلان در شهر میلان ایتالیا و … بعد سرمایهگذاری افراطی تبلیغی روی قطبها و تیمهای مذکور، جمعیت فعال شهر به ۲ گروه عمده مثلاً قرمزها و آبیها تقسیم و تجزیه میشود ـ مشابه تقسیم سیاسیون به ۲ طیف اصلاحطلب و اصولگراـ بدینگونه نوعی یکدستسازی و ازپیشتعیینشدگی مطالبات نیروهای غالباً جوان، کنترل جمعیت با سوقدادن انرژی متراکم و دغدغههای اجتماعی آحاد مردم بهسوی مستطیل سبز فوتبال امکانپذیر میشود و با دماسنج اجتماعی و عایقهایی چون: فوتبال و سرخابی و شاید ملوان و تراکتورسازی و… هیجانات خطرناک تخلیهنشده و فشارهای عصبی موجود، از طریق مجادلات کلامی و کرکریخوانیها و تیکهانداختنها و خطونشانکشیدنها و صدمه واردکردن به صندلی اتوبوسها و در نمایی نزدیکتر و در دل استادیوم قاطیشدن و استحاله در میان همهمهای فراگیر و هوچیگری و هتاکی بالفرض مثال در مستطیل سبز آزادی مجال بروز و تخلیه یافته و فروکش میکند.
قطبگرایی منتسب به سرخابی هرچند در دهه ۵۰ و در عرصه فوتبال باشگاهی معتبر موسوم به جام تختجمشید رونق گرفت و در دهه ۶۰ و تا اواسط دهه ۷۰ در جام حذفی، لیگ باشگاهی و باشگاههای تهران هر از چندی نمودی یافت، اما پس از آن با جابهجاییهای صورتگرفته در هرم مدیریتی فوتبال کشور که ارتباط مستقیم داشته و دارد با نگرشهای غالب مدیریتهای منطقهای نسبت به فوتبال و قابلیتهای مدیریتیشان بهویژه در مناطقی چون: اصفهان، خوزستان، آذربایجان شرقی و …
و قطعاً حمایت نیروهای سیاسی، دیگر در قالب سنتی و جهانسومیاش مؤثر واقع نمیشد و بعد از آن بود که ابزار رسانهای و شبکههای تبلیغی «کژکارکردی» خود را در زمینه تمرکز افراطی و حمایتهای تبعیضآمیز از سرخابی، پررنگتر ارائهگر شدند؛ به حدی که کار را از تبعیض رسانهای تا ابتذال رسانهای پیش بردند … آخر چنان و چنین شیفتگی و تمرکز و حمایت از سرخابی، آنهم در شرایطی که شناسنامههای فوتبال ایران نظیر: پاس بزرگ، آرارات باشخصیت، برق شیراز معتبر، نساجی منسجم، ملوان مقتدر و… به فنا رفته و خاستگاههای فوتبال ایران نابودشده و یا سالهاست صرفاً نمردن را زندگی میکنند چه معنایی دارد؟
بحران عظیمتر از آنی است که تصور میشود؛ در اعتراض به تبعیض شبکههای داخلی میان تیمهای شهرستانی و سرخابی، برای پیگیری فوتبال داخلی به شبکههای فارسیزبان ماهوارهای هم که رجوع میکنی شرایط غالباً بههمینشکل است ـ غیر از برنامههای آقای مجید وارث در شبکه… ـ و به خود نهیب میزنی که نکند حقیقت و حقانیت فوتبال این مرزوبوم خلاصه میشود در سرخابی و ما بیخبریم؟!
بحران عظیمتر از اینهاست که میپنداریم، سرزمین ایران که بهمنزله یک قالی آکنده از نقشها و طرحهای متفاوت ـ فرهنگها، خردهفرهنگها و روحیات گوناگون ـ تصور میشود، شگفتا در بسیاری اوقات و در بسیاری جاها گره ناگسستنیای میخورد با همین قطببندی تاریخمصرفگذشته سرخابی و متأسفانه در فقدان نمادهای بومی و تیمهای فوتبال قوی و در مسیر رشد قرارگرفته ـ که عامل بسیار مهمی است در تثبیت علایق قومی ـ فولکلور، ابراز وجود و ارائه هویتهای بومی و انعکاسشان در گسترهای ملی ـ تحتتأثیر تبلیغات گیجکننده آن ارومیهایها، آن زابلیها، آن شاهرودیها و…پرچم حمایت از سرخابی را بهاهتزاز درمیآورند و به هر ترتیب که شده از شبکه سرخابی و از حلقوم پرسپولیس و استقلال اظهار وجود میکنند … آنهم دقیقاً در تقابل با ریزودرشت محرومیتها و کاستیهای اجتماعی و در شرایطی که نگرش واقعبینانه دلالتی است بر این نکته که دقیقاً همین «سرخابی» یکی از عمومیترین نمادها و فرآوردههای سرمایهداری بیبندوبار و غیراصولی طی یکی ـ دو دهه اخیر در کشور بوده است که پیرو تمرکزگرایی اعصابخردکن، همه اصالتها و کانونهای فوتبالی را در راه حفظ سرخابی ذبح کرده و افزون بر آن مصداقی است بارز در زمینه تشدید فاصله و شکافهای اجتماعی میان مرکز ـ پیرامون … و همه این گرایشهای تودهوار صرفاً بازتابی است از عدم توازن در توسعه اجتماعی ـ ورزشی و چرخه محتوم محرومیتها.
پیشترها عبارتی کلیشهوار لقلقه زبانی مدافعان سرخابی در رسانهها بود که: هر وقت سرخابی قوی باشند، تیم ملی نیز به تبعشان قوی خواهد بود! که البته حضور ایران در ادوار اخیر جام جهانی، آنهم در شرایطی که سرخابی شرایط خوبی نداشتند مثال نقضی بود بر این مدعا …
روی بسیار مثبت قضیه این است که خوشبختانه دوستداران فوتبال در مناطقی چون: آبادان، اهواز، تبریز، بندرانزلی و… نظر به ریشهداربودن فوتبال و تاریخ پربار تیمهای برترشان در عرصه فوتبال کشور و قاره کهن، هیچ نوع باورمندی و احیاناً مسخشدگی و سلب اراده تحتتأثیر تبلیغات و القائات پیرامون سرخابی نیافتند.
این واقعیت اجتماعی درخورستایش وقتی زیباتر جلوهگر میشود که در روز دیدار نمایندگان فوتبال بندرانزلی و آبادان و اهواز و تبریز و … با سرخابی ـ برخلاف بسیاری از نقاط کشورـ استادیوم به قرق دوستداران تیمهای شهرستانی درمیآید و در چنین شرایطی بلندگوهای متعدد و تریبونهای پرامکانات حامی سرخابی هستند که احساس تنهایی میکنند؛ درست مانند دیدار برگشت فینال جام حذفی مورخه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰ که از شب قبل مردم انزلی و دوستداران ملوان، پیشاپیش در جایجای شهر با پایکوبی و دستافشانی جشن قهرمانی به راه انداخته بودند و روز بازی ورزشگاه تختی بندرانزلی در حمایت از (قوی سفید خزری ملوان بندرانزلی)، یکدست سفیدپوش بود ـ هرچند سرخها صددرصد با زمینهسازیهای پشتپرده و قضاوت صددرصد غیرمنصفانه و غرضورزانه … در دیدار رفت توانستند به جامی که مستحقش نبودند برسند ـ … و کلام پایانی اینکه: سرخابی و موفقیتهایشان ـ در رقابتهایی برابر و به دور از هرگونه تبعیض ـ امری است قابلتوجه؛ اما این قسم حمایتها و گرایشها نسبت به سرخابی، همچون بسیاری دیگر از پدیدههای اجتماعی تودهوار مانند: تب تند گرایش به موسیقی تند، آرامشزدا و هرجومرجطلب «رپ» و یا گرایش تودهوار به اصلاحاتی چنین خنثی و روتین…؛ چون در فقدان روح و اصالت اجتماعی درخور ایجادشده هرگز بدل به جریانی تحولگرا و فرهنگساز در قاموس جامعه نمیشود ـ آنگونه که انحطاط اخلاقی حاکم بر ورزشگاهها در حداقل یک دهه اخیر از این امر حکایت میکندـ
تأکید میشود که توأمان: ۱- زاییده تبلیغات و القائات بیحدوحصر دستگاه تبلیغی ـ رسانهای است و ۲-گرایشهای انفعالی و باریبههرجهت تحتتأثیر بزرگنماییهای رسانهای میباشد که از مسکنی به نام سرخابی و هیاهو و جنجالهای پیرامونشان بهعنوان مرهمی بر آلام و عایق و حجابی بر بسیاری محرومیتها بهره برده میشود تا چندساعتی و چند روزی هم که شده با غوطهورشدن در گرداب سرخابی، بیخیال دردها و دغدغههای همیشگی و از هر حیث مهمتر از فوتبال شد.
نویسنده: سروش ملت پرست؛ فعال اجتماعی